7/26/2006

دستم را بگیر

عمری است که با ساتور نیش و کنایه ها تهمت و تحقیر و تهدید ها دروغ و نیرنگ و فریب ها ریا و تظاهر و تزویر ها بسان پیچکی که گیاه را خفه می کند به جان انسانیت در حال احتضار افتاده ایم پس بیا ما- من و تو - در فرصتی که به کوتاهی گذر ابرهای پاییزی ست، مهربان تر از این باشیم. بیا از وعده های آسمانی دست بداریم و چشم بر زمین بدوزیم و فریاد یاری اش را بشنویم. بیا تا دوباره کودکی شویم و در کوچه باغهای زندگی به هر طرف سرک کشیم. بیا اگر شده حتی با شیرینی یک شعر، از مزه تلخ زندگی - این بودن بی حاصل – در دهان خود و همنوعانمام بکاهیم. بیا تا در حد توان ناچیز خود مانعی شویم، انقراض نسل آدم را. دستم را بگیر که در این راه تنهایی زجر آورترین مانع است.

No comments:

 

© New Blogger Templates | Webtalks