8/28/2006

چه رسوایی بزرگی!

"تو نمی توانستی تابِ آنکس را داشته باشی که تو را می دید، که همیشه تو را می دید و لابه لای تو را، ای زشت ترین انسان! تو از این شاهد انتقام ستاندی" ( چنین گفت زرتشت-283 ) واقعا چه می توان گفت وقتی صحبت از راز شهرت یک نویسنده است اما در تمام کتاب حتی اشاره ای به یک داستان او هم نشده، از دردش حرفی به میان نیامده و راز تنهایی او کشف نشده و به جای اینها مکرر صحبت از غربزدگی ، بنگاههای شایعه پراکنی، اسلام ستیزی و بی هویتی است؟!!!

8/25/2006

ادعای پوچ

مثل همیشه بقیه پول سیگارم رو یه آدامس داد. در حالی که آدامس سفت و بی مزه رو زیر دندونهام فشار می دادم به عکس داخل بسته اش نگاه کردم . "نسل اینگونه دایناسورها 300 میلیون سال پیش منقرض شده است." به این فکر افتادم که کل تمدن بشری در مقابل عمر زمین مثل یک ثانیه از یک روز گرم و طولانی تابستونیه. یاد حرف یکی از این علما! افتادم که می گفت: "نه تنها به جوانان ما که به پیرها هم بگویید انقلاب مهدی را درک خواهند کرد." همینطور که سیگاری برای روشن کردن از پاکت در می آوردم و آدامسو روی زمینی که حداقل 300 میلیون سال از عمرش گذشته تف می کردم با خودم گفتم: این " آخر الزمان" هم فقط یه ادعای پوچ و بی اساسه.

8/14/2006

قفل زندگی

رَم بده اسبِ بخت ما نمک بزن به زخم ما ولی بدان تو ای زمین تو ای زمان اگر شب است روز ما اگر غم است یار ما وگر ز حد فزون شدست درد ما باز بدان تو ای زمین یقین بدان تو ای زمان برگ برنده دست ماست مرگ - کلید قفل زندگی - در انتظار حکم ماست نیش بزن، زهر خوران دشنه فرو کن هر زمان ولی بدان...

8/12/2006

از نگاه دیگران

عشق اگر همه چیز انسان نباشد پس هیچ چیزش نیست. -------------------------- گفت که دیوانه نه ای لایق این خانه نه ای رفتم و دیوانه شدم سلسله بندنده شدم گفت که تو مست نه ای رو که از این دست نه ای رفتم و سر مست شدم وز طرب آکنده شدم گفت که تو شمع شدی قبله این جمع شدی جمع نیم شمع نیم دود پراکنده شدم ( مولوی ) -------------------------- پ.ن. : این است آنچه عشق را درد بی درمان می کند. گوشه گیر ای یار یا جان در میان آور که عشق تیر باران است یا تسلیم باید یا حذر ( سعدی )

8/10/2006

از آمدنم نبود... وز رفتن من...

-اومدن... -اسفندی بیا اینجا. دِ، پسر اینکه دود نمی کنه اصلا . یه ذره اسفند بریز روش -قدمش خیر باشه... -به خونه خوش آمدی خانوم... -به مناسبت روز تولد حضرت پدر بزرگش اسمش رو محمد انتخاب کرده. -بر جمال نورانی اش صلوات... -در ضمن شام هم آماده اس . خانمها، آقایون برای صرف غذا بفرمایید طبقه بالا . ... -اومدن... -اومدن... -ابرام آقا اون گوسفند رو بزن زمین. -سلامتی عروس و داماد یه صلوات جوون پسند ... -به خونه خوش اومدی عروس گلم. -عروس پا انداز می خواد... -خدا به احترام این روز عزیر مبارک کنه،اینشالله -خانومها، آقایون برای صرف غذا بفرمایید طبقه بالا. ... -اومدن... -اومدن... -بچه بپر ببین این مداحه کجا رفت . بگو جلدی بیاد آمبولانس اومد. -شب اول قبر علی به فریادت برسه بلند صلوات بفرس... -به خونت خوش اومدی بابا ... -خوش به سعادتش که همچین روز عزیری از دنیا رفت. -آقایون، خانومها بعد از مراسم تدفین درهمین مکان برای صرف نهار منتظرتون هستیم. وسیله ایاب و ...

8/08/2006

تا همیشه

کنارم جای تو حسرت شود همراه من هر روز بجای جسم پاکت سایهِ شومِ غریبی می شود هم بسترم هر شب چه بی رحمی چه تنهایم کجایی؟

8/05/2006

خودت کردی که لعنت...

متن پیام دفتر نمایندگی ولایت مطلقه فقیه در آسمان به شکوائیه بازماندگان فاجعه قانا: و آنچه از رنج و مصائب بشما می رسد، همه از دست اعمال زشت خود شماست. در صورتیکه خدا بسیاری از اعمال بد را عفو می کند.* *: سوره شوری-آیه 30

8/04/2006

قصه ظهر جمعه

هنوزم سر همون موضوع هر جا صدای داد و بیداد می شنوم، بی قرار می شم. -آقاجون مامان کجا رفت؟ شاید کلاس سوم بودم. داشتم از ترس می مردم. نیگات که می کرد حس می کردی پوستت داره می سوزه. شاید اصلا بره همین رنگ پوستم تیره شده. اینقد که بد نیگا می کرد. -اگه یه بار دیگه اسم مامان رو... قلبم داشت از جا کنده می شد. با این حال جرات نداشتم تکون بخورم. باید حرفش تموم می شد. کنارش نشسته بودم و دستش رو ناز می کردم . هی ناز می کردم و هی یاد اون سیلی وحشتناک می افتادم. نیازی نبود خودم رو نگه دارم . چون از ترس اشکم در نمی اومد. صدای خواهرام از تو آشپزخونه می اومد. بلد نبودن آش درس کنن. هوای خونه اینقدر داغ شده بود که ریه هام داش می سوخت. -آقاجون تو رو خدا... پای آقاجون رو دیدم . مامان داشت زنگ می زد. خواهرم که افتاد کف آشپزخونه من خودم رو خراب کردم. تا عصری همون جا نشسته بودم. اصلا معلوم نبود که حتما گیلاسها رو خواهر کوچیکم کنده باشه. ولی آقا جون می خواس بره این کار، نارس شوهرش بده. اگه مامان جلو نمی اومد حتما الان خواهرم داشت زنگ می زد. رفته بود تو حیات درختها رو آب می داد. داشت با حوله صورتش رو خشک می کرد که مامان رو سر نماز دید. -کی در رو باز کرد؟ -من آقاجون، من. همه داشتیم گریه می کردیم. شاید بره همین از جمعه و آش اینقد بیزارم.

8/03/2006

در کار خویش مانده ام

زندگی با اولین کتابی که به دستم داد، مرا مجبور کرد که بیاندیشم. بیشتر بیاندیشم. اکنون سالهاست از این ماجرا می گذرد و من هنوز... بیشتر و بیشتر و بیشتر... اما حاصل این همه، آن شد که: دیگر نمی دانم چگونه باید زندگی کنم.

8/02/2006

برهان خلف

خدا باید از وجود شر در دنیا آگاه باشد چون داناست. خدا باید به رفع شر از دنیا علاقه مند باشد چون خیر خواه است. خدا باید بتواند دست شر را از دنیا کوتاه کند چون تواناست پس از اینجا نتیجه می گیریم که حتما در دنیا شر ( اسلحه، مواد مخدر، ایدز – که جزو بزرگترین قاتلان قرن هستند- بگذریم از عوامل طبیعی که گفتنی از سونامی ها بسیار است.) وجود ندارد.!!!

8/01/2006

آزادی از بزرگراه

برای بدست آوردن یک قطره استقلال/یک جرعه آزادی تا کجا که مبارزه نمی کنیم اما همین که آنرا بدست می آوریم خود را در میانه مردم گم می کنیم و آن را همرنگ شدن با جماعت می نامیم. پس چه سود از این آزادی اگر قرار است تنها بر اساس معیار های جامعه رفتار کنیم؟ آیا واقعا آزادی برای قشر خاصی از مردم است؟ آیا واقعا برای آزاد بودن باید بر خلاف معیارهای جامعه عمل کرد؟ پ.ن: این مغز تمام شد، یک مغز دیگر بیاورید.
 

© New Blogger Templates | Webtalks