7/15/2006
عصر جمعه
حالا فکر کنم با این یکی دو تا پست حرف هم رو خیلی بهتر درک کنیم .
حالا به شما هایی که تا اینجا موندین و خوندین و تحمل کردین می تونم با اطمینان بگم
من درد مشترکم ، مرا فریاد کن
حالا می تونیم دست دور گردن هم حلقه کنیم و حتی اگه شده ثانیه های متفاوتی رو برای هم رقم بزنیم.
حالا و اینجا شاید بشه از خیل عظیم گفته هایی که همیشه نا گفته می موندن ، مشتی برداشت و بین همه تقسیم کرد و سهم خود را از ناگفته های بقیه گرفت
حالا شاید بشه راه هایی رو که برای تنها رفتن همیشه خیلی طولانی بودن ، با دستهایی تو جیب و قدم زنون در کنار هم طی کرد
حالا با هم می تونیم به نامردیهای زندگی که همیشه بی کوچکترین توجهی روی مدار خودش می چرخه و به اون آسمونش که آرزوهای ما رو ندیده می گیره و به اون باد و بورانش که از دلتنگیهای ما ترانه می خونه ، با صدای بلند بخندیم.
حالا چشم در چشم هم می تونیم از سطح مسخره همین زندگی بگذریم و به عمق اش بریم و به اون زندگی ای دست پیدا کنیم که درباره اش گفتن
زندگی با تمام پوچی آن زیباست
حالا شاید اگه همه با هم گوش بدیم ، صدای دورترین مرغ جهان رو بشنویم
حالا که شونه های همدیگرو داریم شاید خیلی راحت تر اشکهامون بریزه
آره. و حالا که دور هم نشستیم ، شاید عصرهای جمعه یه ذره راحت تر بگذره
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment