مانند همیشه،در حالیکه چشمانم خطوط کتاب "اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر" را دنبال می کرد،ذهن ِچموش و سربه هوا مشغول نشخوار کردنِ خاطراتِ خود بود و چریدن در چراگاهِ بی انتهایِ رویا،و تنها چند درصد از وقت گرانبهای خود را صرف تجزیه و تحلیل ِداده های ِارسالی ِچشم می کرد که آن هم مطابق معمول به نتیجه خاصی نمی انجامید. و در این میانه زمان نیز،با رخوتی از سر ِبی حوصلگی،تیک و تاکی می کرد تا اینکه ناگهان سوال مطرح شده از جانب نویسنده، چرتِ مطالعاتی بنده را برهم زد و حواس ِدائما پرتِ اینجانب را در حد نیمه متمرکز به موضوع جلب کرد.
نویسنده از محرک اصلی سارتر در انتخاب این راه پرسیده بود و او نیز در کمال صداقت،از خواستِ شهرت به عنوان اصلی ترین انگیزه در ابتدای راه نام برد. و همین اشاره کوتاه کافی بود تا دایره مربوط به مغلطه کردن در ذهنم دوباره فعالیتِ خود را،که برای چند لحظه متوقف شده بود،از سر گیرد و پروندهِ سوالهایِ بی جوابم را،که هر از گاهی مختومه اعلام می شود،به جریان بیاندازد و این نکته را یادآور شود که: براستی احساس رضایت از زندگی در آدمی چگونه شکل می گیرد؟
در اینکه تایید و تشویق ِاطرافیان و در مجموع محیط، باعث بوجود آمدن نوعی از احساس ِرضایت از خود در آدمی می شود،نمی توان شک کرد. اما بعنوان مثال،در مورد اغلبِ ما که بلااعم از جانب جامعه و بلااخص از جانب خانواده محکوم به داشتن افکاری عجیب و برآمده از سر ِبیکاری می باشیم و لُب کلام اینکه از طرف هیچکدام از آن دو مورد تایید قرار نمی گیریم، این حس به چه نحوی باید ایجاد شود؟اگر من،به فرض ِمحال، بهترین دستوشته ها را داشته باشم اما از جانب هیچکس تایید و تشویق نشوم، آیا به نوشتن دلخوش خواهم کرد؟ برعکس،اگر با داشتن بدترین نوشته ها دائما تشویق شوم،آیا در نهایت پی به ضعف خود خواهم برد؟ آیا نویسندگانِ بزرگی چون کافکا،قبل از آنکه مورد تایید دیگران واقع شوند،به نبوغ ِخود واقف بودند؟ یا افرادِ معلوم الحالی چون محمد رضا سرشار( رضا رهگذر) بجز در این مملکتِ خ..مال پرور،باز هم خود را نویسنده و اهل ادب می پنداشتند؟ تمام این دلایل بر این نظریه صحه می گذارند که این حس از بیرون به انسان القا می شود و انسان جز با قرار گرفتن در محیطی مناسب، در عین نابغه بودن نیز،از این احساس ِپیش بَرنده محروم می باشد. بنابراین، شاید دلیل بسیاری از سرخوردگی ها در میان نویسندگان،روشنفکران و در مجموع اهل ذوق و هنر و تفکر ِاین سرزمین،همین مورد باشد، چرا که در این مرز و بوم تنها ریا و سالوس و دزدی و دغلکاری است که احترام و تایید به همراه می آورد. ریش و تسبیح و بوی عرق و جای مهر بر پیشانی است که نبوغ می آفریند، نه تخصص و خلاقیت، نه رنج ِانسان بودن.
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment