آورده اند که پادشاه اقلیمی بر آن شد تا حد و مرز تحمل مردمش را بیازماید. پس فرمان داد تا اجتماعات بیش از چند نفر را ممنوع کنند و بدین منظور میر غضب های بسیاری را به اطراف و اکناف شهر روانه ساخت تا به اجرای حکم و مجازات متخلفین پردازند و پس از چندی، برنخاستن بانگ اعتراض از مردم شاه را واداشت تا ساعات عبور و مرور را نیز محدود به طلوع و غروب آفتاب کند و علاوه بر آن قیمتهای گزافی برای اطمعه و اشربه و البسه مردم تعیین کند. اما بار دیگر انتظار ظهور فرانک و فریدون و کاوه ها از حد تحمل شاه بیرون شد و قوانین را بیش از پیش دشوار و عرصه را بر مردم تنگ تر کرد و کار را بدانجا کشانید که ورود و خروج از دروازه ها تنها در ساعاتی از روز امکان پذیر بود و خیل عظیمی از مسافران را در شبهای سرد زمستان در انتظار گشایش دروازه ها در داخل و خارج شهر با خطرات بسیاری مواجه می کرد. ولی از آنجا که پوست مردم این دیار از خانواده پوست کرگدن و بوفالو و این دست حیوانات دلربا بود، دیگ تحمل شاه به جوش آمد و دستور داد، هرکس قصد خروج از شهر را دارد می بایست تا جماع کردن با عمال حکومت را بر خود هموار کند، و برای این مهم نتراشیده و نخراشیده ترین فرد قزاق خانه خود را مامور کرد و از فردای آن روز در حضور خود شاه این قانون به اجرا در آمد و صف طویل بینواهایی که برای رتق و فتق امور خود چاره ای جز خروج از شهر را نداشتند، عرصات محشر را به یاد آدمی می آورد. در یکی از این روزهای خسته کننده که عمله حکومتی همچنان مشغول انجام عملیات گمرکی مردم بود، شاه،برافروخته و انگشت حیرت به دهان گزیده، کمافی السابق در انتظار خام برآمدن فریاد اعتراضی لحظه شماری می کرد که ناگهان سایه کسی بر درگاه جایگاه ظاهر شد و مردی در کمال شرمندگی در حالیکه کلاه خود را در میان پنجه های خود می فشرد از شاه تقاضای اذن دخول کرد و شاه که انتظار خود را به سر آمده می دید، به گرمی وی را نواخت و مرد که آن مهربانیها را از ولی نعمت خود دید با آسودگی بیشتری درخواست خود را با شاه در میان گذاشت و اینک آن درخواست که : من مردی هستم خار کن و از هنگام اجرای این دستور تا کنون هنوز نتوانسته ام یک روز از این صف طویل رهایی یافته راه بیابان در پیش بگیرم و قوت لایموتی برای زن و فرزندان خود فراهم کنم و از شاه تقاضا دارم که به رعیت خود رحم آورد و چند مامور دیگر به خدمت گیرد تا امور گمرکات سریعتر انجام شود!
--------------
نتیجه اخلاقی این داستان به عهده خود دوستان
No comments:
Post a Comment