2/16/2008

آزادی ِمشروط

باز هم مرام و معرفتِ روزها که دیگر تابِ شبها را ندارم.

روزها می توان روزنامه خواند، اخبار ِمردم ِغزه را مرور کرد و دردِ خود را در قیاس با دردهایشان خوار شمرد. حتی اخبار ِسیاسی، ردِ صلاحیتها.

-آه به این مجلس هم نمی توان امید داشت. بازهم باید منتظر بود...

روزها پادشاهی ِعقل اند. پس می توان فکر کرد و نظریه داد.

- بر اساس اصل ِ"اراده ی آزاد" همه می توانند هرچه می خواهند انجام دهند و هیچکس تعهدی در قبالِ من ندارد.این منم که باید بتوانم از پس ِزندگیم بر بیایم...

هنگامی که آسمان روشن است،می شود فیلم دید و کارگردانی، تدوین، میزانسن و ... را مورد تحلیل قرار داد.

-اگر آخرین گفتگویِ بین آنها را در یک نمایِ متوسط و هر دو را در کادر نشان می داد و یا حتی تنها بسته ی چهره ی یکی از آنها را می گرفت و بر واکنش حرفهای دیگری در چهره ی او تاکید می کرد، بهتر از برش زدن رویِ چهره ی آن دو هنگام حرف زدن بود...

در ساعاتِ اداری همه ی درها باز است. مردم تلفنهایشان را روشن می کنند و پیامک هایشان را پاسخ می گویند.

-نه.نه. کاری نداشتم، فقط زنگ زدم حالتو بپرسم... آره حالم خوبه...هیچکار، تو چی کار می کنی؟...

می توان ساعاتِ زیادی را در ترافیک گذراند. آفتابِ پشت شیشه ی تاکسی را روی صورتِ خود لمس کرد و گوش ِجان به رادیو سپرد

-ما از شهردار انتظار داریم حداقل رویِ همین کانال رو بپوشونه تا دیگه لااقل کسی نتونه توش آشغال بریزه . بخدا همه ی محله همیشه بوی گند و آشغال میده... –شما از شهردار ِخود چه انتظاری دارید.2-22040000.با ما تماس بگیرید.

اما تمام تدبیرها می گذرند. هوا تاریک می شود و دوباره شب از آسمان فرو می افتد. باز باید به سمت خانه روانه شد یا در خانه باید به درون اتاق رفت چرا که دیگران می خواهند بخوابند. تازه هنگام رفتن باید چراغها را نیز پشتِ سر خاموش کرد.

درست مانند زندانیانی که آزادیِ مشروط دارند. از 8 صبح تا 8 شب را می توانند با یا در میان مردم بگذرانند، اما نباید فراموش کنند که آنها از مردم نیستند و باید قبل از ساعت مقرر به زندان بازگردند. یا همچون کودکانی که هنوز آنقدر بزرگ نشده اند تا بتوانند شبها را تا نیمه در کنار خانواده باشند و باید سرشب به اتاقشان بروند و در کنار ِعروسکهایشان بخوابند.

اما شبها دیگر نمی توان اخبار خواند. چراکه آن نامه ها برای روز بودند. اکنون تنها می توان نامه های شب را خواند. آری همان دست نوشته های دیشب را.

شب ها دیگر نمی توان خیلی از نظریه هایی را که تا هوا روشن بود آنها نیز مستدل بودند، پذیرفت. چرا که شب امپراتویِ احساس است و پادشاهِ این سرزمین از منطق و استدلال همانقدر می فهمد که شاهِ آن سرزمین از عشق و عاطفه.

شبها فیلم ها را نیز دیگر نمی توان به سبک و سیاق ِروز دید. چرا که شبها لانگ شاتهای عاشقانه را، دست های در گردن حلقه شده را و ... نمی توان از لحاظ تکنیک سینمایی بررسی کرد.

سراغ ِرادیو یا هر وسیله ای که تولید نویز می کند نیز نمی توان رفت چرا که آرامش دیگران برهم می خورد. هر کاری ...اما تنها در سکوت.

پس شبها چه باید کرد. هنگامی که همه درها بسته اند و گوشی ها در حالت "سکوت" به سر می برند. دیگر ترافیکی و غلغله ای هم نیست تا در آن غرق شوی و ماشینها همه دربست کار می کنند.

آه. بله. البته. می توان با خاطره ها همدم شد. بغض کرد و آهسته اشک ریخت چرا که اینها بر هیچکدام از محدودیتهای این آزادی ِمشروط پا نمی گذارند.

.

3 comments:

حبسیات said...

سلام، چه خوب کردی که بلاخره برگشتی.سکوت شب دیوانه کننده است.روز رهایی است.می توان به همه چیز متوسل شد.شب تاریک و سیاه است اما عریان است.دیگر جرات و رمق پنهان کاری نداری.شب باید به چیزی از جنس شب متوسل شوی که نهایتش بیداری ست.خوشحالم که می نویسی

حبسیات said...

سلام آپ هستم

Anonymous said...

سلام در مورد شب خیلی بی انصافی من فکر میکنم اگر شب نبود هیچ ارامشی نبود و هیچکس درمورد کارهای روزمره فکر نمیکرد به شب بهتر نگاه کن

 

© New Blogger Templates | Webtalks