2/23/2008

قصه ای از روزگار

یکی بود یکی نبود

یک شبِ سرد و برفی بود

تو چشمای دوتاییشون، یه جورایی یه حرفی بود

روزا گذشت

یه هفته شد

هنوز لباشون بسته بود

هنوز دلاشون خسته بود

ولی دیگه نگاهاشون، نگاهِ عاشقانه بود

شبا به فکر ِهم بودن

دلا ok داده بودن

ولی هنوز تو ذهنشون دنبال ِراه حل بودن

حتا یکیشون نه آورد

اون یکی طاقت نیاورد

یه شب نشسته بود که دید، عشقش براش نامه آورد

باهم دیگه قدم زدن

از عشق باهم دم زدن

تا اینکه تقدیرشونو کنار ِهم رقم زدن

گل گفتن و گل شنیدن

هی گفتن و هی خندیدن

می مردن اون روزایی که هم دیگه رو نمی دیدن

حالا دیگه تنها نبودن

شکار ِغمها نبودن

حتا برای خودکشی مثل قدیم پا نبودن

یه سر تو جیک و پیک بودن

همش باهم پیک نیک بودن

هرچند میشد یه وقتایی از دستِ هم، خب، sick بودن

خلاصه من هرچی بگم

باید بگم، بازم بگم

پس می پرم از این روزا، از خوشی دیگه نمیگم

روزا گذشت یه سال شد

پارسال بود و امسال شد

حالا از اینجا به بعد می خوام بگم چی کار شد

زندگی خوب پیش می رفت

همش رو جُف شیش می رفت

تا که یه روز شنیدم، حرف از جدایش می رفت

اول باور نکردم

فکرای شر نکردم

شدم مثل قدیما، ولی اثر نکردم

گفتم گذشته هامون

اون همه خنده هامون

بگو چرا رسیده به اینجاها کارامون

گفت که من از اولم

اینا نبود تو سرم

بهش گفتم ولی من نمیشه اینا باورم

اگه منو دوس نداشتی

اگر که حرفی داشتی

چرا بهم نگفتی، سر به سرم گذاشتی؟

گفتم نمیشه برگشت؟

دنبال مشکلات گشت

علفهای هرز و چید، دوباره توی باغ گشت؟

گفت من تو رو نمی خوام

دیگه باهات نمیام

یه سال عذاب کشیدم، بس دیگه تا حالام

تو عین ناباوریا

تمام اون دلبریا

گذشتن و حالا شدم اسیر ِناداوریا

دوباره شروع غصه هام

مثل شروع قصه هام

یکی هست و یکی نیست، حتا میون رویاهام

8 comments:

Anonymous said...

ava; begam tahniat
az khat khatie khoobat
badesh kami tasliat
az inke oftadi tak
karet dorose

Anonymous said...

منتظر پست جدیدتم دوست عزیزم بنویس زودتر

Anonymous said...

Hello. This post is likeable, and your blog is very interesting, congratulations :-). I will add in my blogroll =). If possible gives a last there on my blog, it is about the Impressora e Multifuncional, I hope you enjoy. The address is http://impressora-multifuncional.blogspot.com. A hug.

Anonymous said...

چگونه ای دوست قدیمی؟
سال جدید به کام است؟

Anonymous said...

خوشمان آمد
البته نه از سرنوشتت توی ترانه بل از خود ترانه و قافیه پردازی هاش
سال نو مبارک

Anonymous said...

سلام دائی جون خیلی قشنگ مینویسی فقط کمی غمش زیاده فکر ما غربت نشینها رو بکن میبوسمت ملیکا

Anonymous said...

دل قوی دار

نازنین گر سخنم گوش کنی
شاید این غصه فراموش کنی

زندگی بال و پرش رنگین است
رنگهایش سبک و سنگین است

گاه نیرنگ و صبوری و عذاب
گاه برکام و چه سان لذت ناب

کاش ای دوست که صادق باشیم
پیرو عقل و حقایق باشیم

چه اگر تلخ و چه شیرین باشد
بهتر آن است بلورین باشد

صاف و شفاف چو آینه و آب
نه دغل باز چو نیرنگ سراب

غم اگر ساده و بی آلایش
به از آن عیش دمادم با غش

مرد را درد و صبوری باید
تا که معبود دری بگشاید

روزی از راه رسد تا نگهت
روی بردارد از این روز غمت

در پی ساز خوش آهنگ رود
نغمه نی ز دل تنگ رود

باز اندیشۀ پرواز کند
پیش دلداده خود ناز کند

شب به یادش همه مهتاب شود
آن دل تنگ چه بی تاب شود

دست در دست کمان ابرویی
بهر هر درد شود دارویی

گر نگاهی تو در آن روز کنی
خاطری جانب دیروز کنی

خنده ای برلب تو بنشیند
درد یک جا زدلت برچیند

دور تا دور خودت را بنگر
دور کن اشک از آن دیده تر

زندگی شادی و غم دارد و آه
باید آموخت همه طرز نگاه

دل قوی دار که در شهر بقا
برهمه سست دلان گشته جفا

تابلو گر همه رنگی باشد
دیدنش حس قشنگی باشد

روزها گر همه اش شاد و به کام
تار گردد دلت از عیش مدام

صبح از پشت شب تیره خوش است
خیره برنور شدن ، دیده کُش است

نازنین این همه حرف من است
که چنین بوده و از روز الست

هیچ شب نیست که پایان نشود
مرد آن به که هراسان نشود

Anonymous said...

خیلی خیلی عالی بود. آفرین

 

© New Blogger Templates | Webtalks