12/31/2006

منکران هولوکاست و دوستاران فاشیسم بخوانند

مرگ کسب و کار من است.
روبرمرل – ترجمه احمد شاملو
کتاب زمان – چاپ چهارم 1369
اینان از شما نمی خواهند حقایقی را که می گویند باور کنید بلکه می خواهند آنچه را که می گویند حقیقت بپندارید. و به این خاطر آنان را که دارای وجدان و خردک شعوری هستند، لایق عضویت در اس.اس. نمی دانند. و شعارشان این است که " شرافت شما، وفاداری به فورر( پیشوا ) و وظیفه شما اطاعت از اوامر است."
بی گمان تا کنون فیلمهایی از قبیل پیانیست، زندگی زیباست، فهرست شیندلر و ... را دیده اید. و من قصد دارم معرفی کتاب را از همین نکته شروع کنم که در تمامی این آثار سینمایی ما از دید یک جهود وارد گتو یا اردوگاههای مرگ آلمان نازی می شویم و زندگی سراسر نکبت و شوربختی آنها را در لابلای وقایع تاریخی دنبال می کنیم. اما در اینجا ما با " رودلف لانگ" شخصیت اصلی کتاب ( که گرته برداری بی عیب و نقصی است از شخصیت تاریخی رودلف فرانتس هوس، رئیس اردوگاه بیرکه ناو و طراح روشهای فجیع و مکانیزه کشتار یهودیان) مراحل شکل گیری تفکر فاشیسم را در جمهوری وایمار دنبال می کنیم و وارد ارتش سِری و مخوف اس.اس. و ایدئولوژی مالیخولیایی حزب ناسیونال سوسیالیست هیتلری می شویم. و در قالب خاطرات این شخص تاریخ فاشیسم را از پیدایش تا فرجام آن دنبال می کنیم. ما با شخصیت کتاب وارد آشویتس-بیرکه ناو( دهشتناکترین اردوگاه مرگ در زمان جنگ جهانی دوم ) می شویم و از تلاشهایش برای رسیدن به آمار کشتار ده هزار واحد(!) در روز انگشت حیرت به دندان می گزیم و در غالب افکارش پشتوانه اجرایی این ایدئولوژی را در می یابیم. ما در خلال تک گویی های رودلف سیر تحول و به دام افتادن انسان ها را در دام ایدئولوژی فاشیست به وضوح می بینیم و در آخر در تمام اردوگاه به همراه رودلف از بوی گوشت سوخته به حال تهوع می افتیم و از زجه های جگرخراش محکومان به مرز دیوانگی می رسیم و در پایان نیز باز در کنار رودلف چنان از انسانیت تهی می شویم که جنایات فجیع خود را چیزی جز اطاعت از اوامر مافوق نمی دانیم و در مقابل ادعای دادستان مبنی بر کشتار سه و نیم میلیون یهودی در کمال خونسردی رقم آن را تصحیح و آن را دو و نیم میلیون واحد(!) اعلام می کنیم.
-----------------------------------------------------------
می خوام اگه بشه معرفی کتابا رو در ستون سمت چپ دائمی کنم . اگه نظری دارین بگین.

12/27/2006

زمستان از دور

مدتی ست که اخبار برف و زمستان از جای جای این مرز و بوم 2500 ساله به گوش می رسد و در بسیاری از شهرها مردم یلدای واقعی تری را به جشن و سرور نشستند و فردای آن روز را دمار از تپه های اطراف شهر خود در بیاوردند. اما در اینجا ما چه بسیار هوای سرد و آسمان ابری و ابرهای سیاه و سرخی آسمان را در شب دیدیم و چه بسیار پیش بینی ها کردیم و چه وعده وعید هایی به خود دادیم و چه قرارهایی گذاشتیم و چه کرایه هایی که به تیوپهای آپاراتی محل ندادیم و هر روز با لباسهای گرم و مجهز بیرون آمدیم و ( ما که نداشتیم ولی ) دوستان مرتب کفش کتانی پوشیدند و مبلغی را بابت پارو کنار گذاشتیم و حتی گاهی اوقات از مسائی پرهیز کردیم، باشد که بیمار نشویم و فرصت از دست نرود. اما...هرچه ما پیگیر موضوع شدیم و خواستیم حریف را در مقابل کار انجام شده قرار دهیم نشد که نشد. گویا حریف را دست کم گرفته بودیم و تا حدودی بیش از اندازه برای خود اختیار قائل شده بودیم. او هم به طوریکه از شواهد امر برمی آید از موضوع مطلع شده بود و تا جایی که امکان داشت به تمسخر این گروه بینوای مشتاق برف می پرداخت و هر از گاهی بوم نقاشی خود را آماده بارش تصویر می کرد و تازه پاره ای اوقات بر خلاف خسّت و ناخن خشکی اش چند دانه ای هم از باب دست انداختن و منتر کردن ما فرو می بارید و بعد انگشت شصتش را به حالت خاصی به سمت ما می گرفت. این شد که ما نیز به قانون وصف العیش، نصف العیش پیگیر اخبار رسیده از دیگر شهرها شدیم و کما فی السابق از دور شاهد عیش و نوش دیگران.

12/24/2006

فردیت مدرن

شماره شناسنامه؟ کد ملی؟ کد پستی ده رقمی؟ شماره تلفن ثابت؟ شماره تلفن همراه؟ آدرس و شماره پلاک؟ نمره خودرو؟ شماره کارت اعتباری؟ پسورد کارت اعتباری؟ شماره حساب بانکی؟ انتخاب یک عدد چهار رقمی به عنوان نام کاربری؟ در نظر گرفتن یک عدد حداقل شش رقمی به عنوان کلمه عبور؟ انتخاب یک عدد هشت رقمی به عنوان هویت! انتخاب یک شماره ده رقمی به عنوان ملیت! انتخاب بزرگترین عددی که در ذهنتان می گنجد به عنوان رنجی که در زندگی می کشید! انتخاب کمترین عدد مثبتِ قابل تصور به ازای کسانی که حرفتان را درک می کنند! انتخاب نحس ترین شماره به عنوان ابراز تنفر! یک عدد مقدس برای بیان عشق! عددی آهنگین برای بروز دادن احساسات! بابا یکی بپرسه اسمت چیه؟ حرفت چیه؟ دردت چیه؟ یکی پیدا نمیشه لااقل بگه چه مرگته لامصب؟ دِ آخه همه یه اعتبارمون شده همون کارت اعتباری! اِ... همه مون شدیم یکی یه گونی پسورد! اسم رمز! کلمه عبور! یکی پیدا نمیشه قبل و بعده گرفتن پسورد یه لبی تر کنه، بگه فلانی... که حداقل آدم اسمش یادش نره. یکی نیست بگه آخه اخوی، حیونا رو با اسم و رسم می شناسن بعد اونوقت آدما رو با شماره؟!!!
می خوام بدونم فردیت مدرن یعنی همین؟!

12/17/2006

زمین از عَزب قهر میکنه

اینجوری که من فهمیدم، زندگی سه جور برگ بره آدما رو می کنه. نعمت اولیشه که یه چیزیه از مقولهِ ی جف شیش یا آس رو آس ِبرگِ اول، وختی بانک طرف رو خوندی یا جمع کردن ده لو خوشگله با یه تکِ گشنیز. این همونیه که عوام شانس صداش می کنن. نقمت دوّمیه این بَرگاس که چیزیه تو مایه های یک هیچ عقب بودن و شرط یه جفت جوراب یا یه شرت و زیر پوش رو واگذار کردن یا در نهایت یه دس مارس شدن و یه پیتزا دادن که خلق اللّا به این می گن بز آوردن یا سر شانس نبودن. اما امان از سومیه اینا که چیزی نیست جز نکبت. دم پر این مورد که می یای دیگه قسمت و تقدیر و پیشونی نوشت و قضا و قدر و خواست خدا و دیگر ِ این اباطیل جواب نمی ده که هیچی بهتر از لفظ نکبت نشون دهنده عمق فاجعه نیست. الغرض یکی از این برگای سوم که واسه خیلیا رو می شه، دوره ایه که در ظاهر فقط یه صفت کوچولو می یاد جلو اسمشون: "فلانی دمه بخته" . گول ظاهرشو نخورین ها! که این صفت دو رو که در جِلوَت،جلو اسم آدم می شینه و "بخته" تلفظ می شه، در خَلوَت می ره پشت آدمو اتفاقن مثله تخته می شه و گاهی اوقات چنان از پشت انسان رو در آغوش میگیره که مسلمان نشنود کافر نبیند. توی این دوره هر غلطی که بلانسبت از شما سر بزنه می ذارن به حساب اینکه: دیگه وختِشه. وای به حالت اگه به هر دلیلی مدتی بی اشتها بشی. امان از اون روزهایی که حس و حال درسّ و حسابی نداشته باشی و دیگه خونت پای خودته اگه رفت و آمدت به خونه بی قاعده بشه و یه چیزی رم بهت بگن و فراموش کنی. اینجاس که دیگه با یه لشکر زبون هم نمی تونی به جنگشون بری. خدا از آدم عزب خوشش نمی یاد. /خدا هیچ سری رو به همسر نذاره. معلوم نیس کیه که اینطور بچه رو از خوراک انداخته و پاک بی حواسش کرده. زمین با آدم عزب قهر می کنه./خدا هیچ خونه ای رو بی بلا نذاره. طفلی شاید کسی رو نداره که براش آستین بالا بزنه. و این همون چیزیه که فقط می شه بهش گفت نکبت.

12/10/2006

نامه اداری یا قصه بی بی گوزک؟

باید برای تقاضای یه ترم فرجه به دانشگاه نامه بدم. هر چه اومدم نامه اداری بنویسم نشد که نشد و آخرش این از آب در اومد. می خوام نظر شما رو جویا بشم و شاهین ترازو به هر طرف( نامه اداری یا همین ) که بود همون کارو بکنم. پس از گفتن نظرتون دریغ نکنین شاید گره از کار ما هم باز شه و از این چاه ویل ِدانشگاه بیایم بیرون.
------------------------------------------------------------------------------
بعد از عرض ادب خدمت اعضای محترم کمیسیون، می خوام اساعه ادب کنم و بگم که من نه بلدم نامه اداری بنویسم، نه با این بوروکراسی خشک اداری مشکل من بره شما روشن می شه، اینه که گفتم حرف دلم رو صاف و ساده بزنم به امید اینکه تو قیل و قال این شهر شلوغ صدای من هم به گوش شما اساتید محترم برسه. اگه فرصتی در تورق پرونده سیاه اینجانب داشته باشین، غالب علل تعلل در اتمام این دوره اجباری رو در نامه ای که برای اعاده به تحصیل تقدیمتون کردم، مفصل شرح دادم و فقط اونچه می تونم اضافه کنم اینکه اگه با چنگ و دندون به این مهندسیه وصله پینه ایی که دارم می گیرم چسبیدم، این نیست که خیال برم داشته که می تونم از قِبَلش آب و رنگی به زندگیم اضافه کنم ، بلکه-همانطور که بهتر از من مطلعید-تنها به این دلیل است که در این مملکت وانفسا بدون مدرک توی سرم هم نمی زنند چه رسه که آدم حسابم کنند و علاوه کنم که با حساب برنامه نیم بندی که زمین و زمان رسیدن به اتمامش را مانع می شن، این حقیر باید در پایان سال شیشم این دور باطل را ختم می کردم که همان یه ترم تعلیقی مانع از اون شد و همین موضوع دلیلی شد تا دوباره مصدع اوقات بشم تا تقاضا کنم یک ترم دیگه به این مزاحم هفت ساله فرصت جبران مافات بدین و شر اینجانب رو از خودتان کوتاه کنید.والسلام.

12/05/2006

ما داریم پیش میریم یا پس؟

چندی پیش کتاب " یادداشتهای زیرزمینی" اثر داستایوسفسکی را گرفتم. صفحه اولش این جمله نوشته شده بود. چاپ سوم – 1343. این کتاب در ده هزار نسخه در چاپخانه کاویان به طبع رسید. یاد گفته اشخاصی افتادم که راجع به افزایش سطح آگاهی مردم نطق می کنن، مقایسه کردم با تیراژ هزار / هزار و صد نسخه کتاب در حال حاضر در کنار جمعیت هفتاد میلیونی در مقابل جمعیت اون قدیمها. باخودم گفتم باز هم گلی به گوشه جمال قدیمی ها. از عوام گرفته تا روشنفکرشون. بگذریم که از نظر ما چطور آدمهایی بودن ولی مثل مادری که دست بچه شرش رو می گیره و بزور به سمت حمام می برش، اونها هم... اون روزها همه جلال رو می شناختن. از دلاک محل تا دکتر ، از دختر دم بخت تا پیرمرد پیزوری. شریعتی کیا بیایی داشته. فرید ملتی رو سر کار گذاشته بوده. این روزها سطح کار خیلی بهتر شده. ما تو ترجمه خشایار دیهیمی داریم. عبدالله کوثری و مهدی سحابی داریم. تو فلسلفه بابک احمدی، رشیدیان، بشیریه، سیاوش جمادی و خیلی های دیگر. اما می خوام بگم اینها رو چن درصد مردم می شناسن؟ چن درصد کتابهاشون رو می خونن؟ ------------- یکی از ناشرین می گفت یه کتاب خاطرات برای مجوز برده ارشاد که نویسنده اش تو مشهد بوده. بررس گفته : این طرف این همه کار کرده یه زیارت امام رضا نرفته، این چه جور آدمی بوده؟ یاد جمله ای افتادم که باید از تو کتاب یه بابای دیگه حذف می شد( البته سال 75 ) :چنان مشتی بر میز کوبید که لیوانها به رقص آمدند.
 

© New Blogger Templates | Webtalks