9/03/2006

پاییزِ زودرس

از اونجایی که هیچی تو این مملکت سر جای خودش نیست، فصل پاییز هم از اواسط شهریور شروع می شه. روزهایی که درست از وقتی چشم باز می کنی، متوجه می شی حوصله ات به شدت سر رفته. آروز می کنی کاش اصلا بیدار نمی شدی. اما کار از کار گذشته. باید بلند بشی و هی دور اتاق دور بزنی و زمین و زمان رو فحش بدی. کارهایی که باید انجام بدی مثل یه ارتش از جلو ذهنت رژه می رن و تو حالِت از خودت داره بهم می خوره. یاد نظریه انیشتن می افتی که می گفت : وقتی دستت رو می کنی توی آب داغ زمان برات کندتر از همیشه می گذره. حالا انگار برهنه پریدی تو استخر آب داغ. زمان متوقف شده. می ری باتری ساعت رو عوض می کنی شاید یه ذره زودتر بگذره. اما نه. انگار به عقربکهای ساعت یه وزنه به سنگینی تمام بی حوصلگی های تو آویزونه. سکوت داره تو گوشت ساکسیفون می زنه و تو دوست داری همین الان با تشریفات عزرائیل رو دعوت کنی به اتاقِت. کشتی اعصابت وقتی به گل می شینه که می بینی پاکتِ سیگارت هم خالیه و از اینکه می بینی دیگران مثل لشگر مورچه ها مشغول انجام دادن وظایف هر روزشون هستن، می خوای دیونه بشی. حالا وقتی می خوای یه پست جدید هم بذاری، از این بهتر محاله بتونی چیزی بنویسی.

No comments:

 

© New Blogger Templates | Webtalks