" خوشا پرکشیدن
خوشا رهایی
خوشا اگر نه رها زیستن، مردن به رهایی"
این قطعه از شعر ِشاملو رو، گوشه ی دفتر خاطراتم نوشته بودم. اون روز اتفاقی دوباره خوندمش. همون روز که توی راهِ خونه، دیدم یه ماشین زده به یه عابر و از اون غیر از چند تا پرتغال، که از پلاستیکِ پاره ی میوه ها افتاده بودن بیرون، چیز ِدیگه ای سالم نمونده. شایدم اون روزی بود که فیلم ِکشته شدن مربی ِسیرک رو توسط شیر ِتحت تعلیم اش، توی تلویزیون یه کلوپِ سی دی دیدم. البته امکان دارد درست روزی بوده باشه که خودم تصادف کردم و وقتی چهره ی خودم رو توی آیینه ی کلینیک دیدم، از شدت ضعف از حال رفتم. آره، من با دیدن خون همه چیزم بهم می ریزه. غش می کنم، بالا می یارم...
خیلی حاشیه رفتم. بریم سر اصل مطلب. به "مردن" که توی شعر بالا اومده، میگن "انگاره"ی مرگ و به مثالهای زیرش میگن "واقعیت" ِمرگ. حالا اگه دوباره تیتر مطلب رو بخونین، متوجه می شین که منظورم چیه.
با دکتر خیلی وقتها بحث می کنم که : این حق منه، بدونم کسی که می خوام باهاش ازدواج کنم HIV+ هست یا نه. ولی دکتر می گه اگه بهشون بگیم ازدواجشون بهم می خوره و بیمار دیگه مرکز مشاوره نمیاد! تازه بیمارهای دیگه هم که این صحنه رو می بینن، کارهاشونو از ما مخفی می کنن. پس ما با این کار شاید تنها یه نفر رو نجات بدیم، ولی بقیه از بین میرن و کل جامعه به خطر می افته.
و من باز جواب می دم: ولی همین بقیه که میگی، یه نفر یه نفر ازدواج می کنن و شما بهشون نمی گی طرفشون...
آره دیگه، بحث از حقوق فرد در مقابل جمع و ...
اون روز هوا خوب بود و داشتم تو خیابون قدم می زدم. جلوی در یه خونه، یه خانم روی ویلچیر نشسته بود و با ایما و اشاره( چون عقب افتاده ی جسمی بود ) مسرت خودش رو از هوای بهاری نشون می داد. شایدم می خواست برش داری و ببری باهاش یه دوری بزنی.
من که رد شدم و به حساب خودم عصابم هم خورد شد و یه سیگار روشن کردم. حتی گاهی از آدماییکه باهاشون برخورد می کنم به خاطر شکلشون یا حرفاشون یا رفتارشون بدم میاد. (لازمه بگم توی بحثم با دکتر حرف از انگاره ی فرده و تو مثالهای بعدش واقعیتِ فرد؟)
حتی کمک کردنه ماها به آدمای گوشه ی خیابان و سر چارراها، انگاره ی کمکه نه واقعیتش. چون ما همه می دونیم اونایی که بیرون می بینیم هیچ کدوم فقیر نیستن و تازه اگر هم باشن، این راهش نیست. ما با این کار و کارهای دیگه فقط می خواییم رفع تکلیف کنیم. بگیم ما هم از انسانیت بویی بردیم، در صورتی که ما در مقابل اونهایی که واقعا به ما نیاز دارن مسئولیم. چون از زبون چن نفر که قبولشون داریم این حرفا رو شنیدیم و یه سری کارهایی دیدیم، راه افتادیم دوره و همون حرفا و کارها رو تقلید می کنیم تا بگیم ما هم می فهمیم.
تعارف رو بذاریم کنار. ما اکثرن انگاره پرستیم و واقعیت گریز
---------------------------------
"زندگی شاید همین باشد" ایراداتی چند را بر متن وارد می داند، چه از لحاظ ساختاری چه مفهومی. در صورت هم رای بودن با وی نظر خود را بگویید.