11/03/2006

در عصر افول فراروایتها

انسان می تواند در گوشه پرت یک اتاق با دیوارهای کرم – قهوه ای ، با سیگاری روشن بر روی صندلی ِ پشت پنجره بنشیند و زندگی را مانند شیئ داغی مدام از این دست به آن دست کند تا نه دست بسوزد نه شیئ بیافتد و بدین گونه سه سال تمام ، سال آخر دانشگاه باشد و هنوز احساسش را در اختیار آواز شجریان یا پینک فلوید قرار دهد، شبی چند در مرکز درمانی به شغل شریف پذیرش اشتغال داشته باشد و در کنار اینها کتاب بخواند. چیز بنویسد. فکر کند. متناقض حرف بزند و حتی گاهی نیچه و مولوی را باهم بخواند. جهانی بیاندیشد و در عین حال از آب غیر شرب آب انباری در کویر آب بنوشد. شاد باشد ولی مشکی بپوشد، حتی شاید گاه گاهی بخندد. پوچ گرا باشد و به تاریخ انقضا مواد غذایی اعتقاد داشته باشد، حتی شاید در ماشین کمربند ایمنی را هم ببندد. روان پریش باشد اما فلسفه بخواند. روزی یک پاکت سیگار بکشد ولی خود را انسان سالمی بداند. می تواند درون گرا ولی متهم به رفیق بازی باشد. آری، انسان می تواند تنها کافی است...

No comments:

 

© New Blogger Templates | Webtalks