10/20/2006

Is there any alternative

روزی که اولین کتاب رو تو کتابخونه گذاشتم و به قفسه های خالی نگاه کردم، با خودم گفتم : شما ها که پر بشین چی به روز من اومده؟ حالا کلی کتاب رو میز تلنبار شده و من از داستایوفسکی فقط شب تا بوق سگ بیدار موندن و صب تا لنگ ظهر خوابیدن و بقیه روز با خودم پُت پُت کردن رو یاد گرفتم . مردم گریز بودن رو از کافکا به ارث بردم و با خودم می گم : حرف زدن فقط مانع فکر کردن می شه. اما به اینها خلاصه نمی شه چون بیگانه و سقوط و زنده ام که روایت کنم و مرگ قسطی و سفر به انتهای شب و ... آدمی از من ساختن که غیر از ولگردی و بی هدف زندگی کردن و ... کار مفید دیگه ای از دستم بر نمی یاد. هر چند نوابغ وطنی هم در این ماجرا دخیل اند و همش به خودم می گم به من چه که امواج با قطبش دایروی یا خطی چه خصوصیت هایی دارن. من دغدغم ادبیات و فلسفه است. خب دلیل منطقی خوبی هم هست که لیسانس آدم هفت سال طول بکشه. البته فکر نکنید آدم می تونه جنس دوم بخونه و فمینست نشه یا ژرمینال و سهم سگان شکاری و شاملو بخونه و به چپ گرایش نداشته باشه و ما و مدرنیت و حاجی بابای اصفهانی رو بخونه و دلش به حال انحطاط زبان فارسی نسوزه و دو قرن سکوت رو بخونه و از اعراب بیزار نشه و معمای هویدا رو بخونه و هر چی به دهنش می یاد به خلخالی و همکارانش نگه و جهانبگلو بخونه و وضعیت اسفبار مملکت رو درک نکنه یا فکر نکنید آدم می تونه نیچه و نماز رو باهم بخونه. خلاصه اش کنم که در آخر هم همه این سردرگمی و گیجی رو توجیه می کنم و می گم بابا مولانا هم همه عمرش رو تو ابهام زندگی کرد و هیچ وقت به یقین نرسید. می کشدم می به چپ، می کشدم دل به راست
وه که کشاکش خوش است، تو چه کشیدی بگو

No comments:

 

© New Blogger Templates | Webtalks