تا كنون با خود انديشيده ايد كه چه ويژگي هايي آثار ادبي را از ديگر آثار نوشتاري متمايز مي كنند؟ در بازخواني كتابهاي ادبي چه لذتي نهفته است كه در جزوات درسي نيست؟ دوباره و دوباره خوانش ِشعر پاسخ گوي كدام حس ِانساني است؟
براي نزديك شدن به منظور خود از يك مثال مستهجن! استفاده مي كنم. اگر تاكنون با پديده ي استِرپتيز برخورد كرده باشيد، شايد اين سوال براي شما نيز بوجود آمده باشد كه اگر لذت در "تن برهنه"ي زن مي باشد آيا به يكباره عريان شدن نبايد لذتي دوچندان را براي بيننده به ارمغان بياورد و با كمي مصالحه، نبايد قسمت اوج ِرقص پس از افكندن ِحجاب باشد! – در صورتي كه درست در اين هنگام برنامه به پايان مي رسد. بنابراين لذت نه در به-تمامي-ديدن بلكه در همين بازي ِنهان و آشكار شدنِ مقصود است. حتي با يك نظر ِراديكال تر مي توان هدف را مستور ماندن ِمقصود و لذت را در جستجوي ِآن يافت.
از مثالِ بي ربط بالا مي توان چنين نتيجه گرفت كه يكي از "لذتهاي متون ادبي" نيز در همين پوشيدگي معنا نهفته است. اگر آثاري از قبيل "گفتگو با مرگ"، "ظلمت در نيمروز" يا " 1984" را مطالعه كرده باشيد، علي رغم لذتِ فراواني كه اول-بار خواندن اين كتابها به ارمغان مي آورند اما – حداقل براي من – دوباره خواني آنها عزمي جزم را طلب مي كند. اما آثاري از قبيل " بوف كور"، "سه قطره خون"، "بيگانه"،"صد سال تنهايي" و بسياري ديگر، با وجود دشوار بودن، هميشه وسوسه اي را براي – حتي اگر شده توروقي كوتاه – در انسان برمي انگيزانند. مگر نه اين است كه موسقي ِخوب موسيقي اي مي باشد كه، بدون دادن پيامي خاص و مستقيم، شنونده را به سرزمين هاي خيال ببرد؟ مگر همه ي ما از فيلمهايي كه دائم در حال گوشزد كردن چيزي يا مفهومي به مخاطب مي باشند، بيزار نيستيم. پس چرا ادبيات را از اين مقوله – يا همان شعاري كردن محصولات فرهنگي – مبرا ندانيم. شايد همه متفق القول باشيم كه نمايان شدن نويسنده در لابلاي خطوط داستان يكي از نقاط ضعف هر داستاني به شمار مي رود. علاوه بر آن همانطور كه رسالت مقاله يا كتب تاريخي، فلسفي و ... آشكار كردن معنا و مفهومي براي خواننده مي باشد، هنر ادبيات نيز در پوشانيدن و مخفي كردن معنا در لايه هاي زيرين نوشته مي باشد. و بدين گونه است كه براي كشف دريچه اي به سوي ِمعناي يك اثر ادبي بايد قادر بود تا سپيدي ميان ِسطور را نيز خواند و درك كرد.
اما مسئله به همين جا ختم نمي شود، چرا كه صحبت از ادبيات بدون اشاره به مقوله اي به نام " زيبايي شناسي " هميشه ناقص و محتاج ِبررسي بيشتر مي باشد.
به اين قطعه از شعر شاملو توجه كنيد:
"جهان را بنگر سراسر
كه به رختِ رخوتِ خوابِ خرابِ خود
از خويش بيگانه است
و ما را بنگر
بيدار
كه هشيواران غم خويشيم."
آيا كل شعر و بويژه سطر دوم ِآن شما را به وجد نمي آورند؟ ( در صورتي كه پاسخ منفي است، مي توانيد از خروجي اي كه به همين منظور در اينجا تعبيه شده است، متن را ترك كنيد) به تك تك كلماتِ بكار رفته در سطر دوم دقت كنيد. همه واژه هايي ساده و روزمره. اما هنر شاعر در تركيب يا "همنشيني" اين كلمات خواننده را نيز به همراه جهان از "خويش بيگانه مي كند". و اين رمز ديگري است از جذابيت ادبيات. "زبان". شعفي كه كشفِ يك تركيبِ مناسب در نويسنده و سرخوشي اي كه از ديدن چنين ظرافتهايِ زباني در خواننده شكل مي گيرند، گوشه هايي از راز ِسر به مهر ادبيات مي باشند. معياري كه آن را "ادبيّت" ناميده اند. و اين گونه آثارند كه خواننده ي خود را نه به " بلعيدن و لمباندن" كه به" چريدن و با وسواس گشتن" وادار مي كنند.
" ضعف حافظه را بر من ببخشيد كه هميشه "تنگي حوصله ي" شما را از ياد مي برم."
3 comments:
سلام عزیز - دلم برای شما ویکی دو نفر دوست دیگه توی این دنیای مجازی تنگ شده - ؛ دارم متولد می شم ، شاید از نو ، شاید به قول شاملو غم نان اگر بگذارد وهزار تا شاید دیگه دلیل این تاخیر و یا شاید خداحافظی همیشگی باشه
هنوز در کلنجارم ؛ بگذار زمانی بگذرد ؛ دوست تو انوش
پس؛ خوشا پرکشیدن
خوشا رهایی
خوشا اگر نه رها زیستن، مردن به رهایی
باز امشب
بي چشمهاي باداميت
طعم تلخ گريه مي دهم .
..........................به من هم......
Post a Comment