6/12/2007

همه چيمون به همه چيمون مياد

اين نكته كه گفتار و رفتار و كردار ما نوادگانِ كوروش بر هيچ صراطي مستقيم نمي­آيد و از هيچ قانون و قاعده­اي پيروي نمي­كند، نه تنها باعثِ بهت و حيرتِ ديگر اقوام اين كره­ي خاكي مي­شود كه خودمان را نيز وامي دارد تا به هر مقوله­ي تازه­اي كه وارد اين سرزمين ِعجايب مي­شود، پسوندِ خوش آهنگِ "ايراني" را ببنديم تا هم به خود و هم به بانيانِ اصلي و مبدعانِ آنها، تفاوتِ ريشه­ايِ عملكردِ آن مسائل را در هزارتويِ اين فرهنگِ دو هزار و پانصد ساله گوشزد كرده و دردِ ناشي از گزيدگي ِانگشتِ حيرتِ اين از همه-جا-بيخبران را اندكي التيام بخشيم.
براي روشن­تر شدن موضوع مي­توان به گل­هاي سرسبد اين بوستان، از جمله "مشروطه­ي ايراني"، " مدرنيته­ي ايراني" يا "تجددِ ايراني" اشاره كرد. اما اين بدان معني نيست كه تنها در پيشامدهاي بزرگ و تاريخ ساز مي­توان مثال­هايي از اين دست يافت كه در تك­تكِ شئوناتِ زندگيِ ايراني اين موضوع همچون كفر ِابليس نمايان است. بعنوان مثالي جزيي مي­توان به خريدِ كتابِ"ايراني" اشاره كرد كه – حداقل انتظار مي­رود – قشر ِروشن­تر و منطقي­تر ِجامعه در آن دخيل باشند. از جمله ويژگي­هايي كه خريدار ِايراني بعنوان پارامترهاي مثبتِ كتاب براي خريدِ آن در نظر مي­گيرد مي­توان به موارد زير اشاره كرد:
انتشاراتي كه كتاب را چاپ كرده.
نام مترجمي كه كتاب را ترجمه كرده.
قيمتِ كتاب كه در صورت كم بودن نشان از يارانه­هاي دولتي و دست­هاي پنهان در انتشار كتاب دارند.
اشخاصي كه بر كتاب نقد و تفسير نوشته­اند.
استقبالِ ديگران از كتاب مورد نظر
نوبتِ چاپ، تيراژ، مشخصات ظاهري از قبيل ِقطع و رنگ و نوع جلدو ...
و البته دستِ آخر و در پاره­اي موارد موضوع ِكتاب.
يا از آن جمله است لعن و نفرين ِمردم بر باعث و باني ِپخش شدنِ سي­دي­هاي شخصي افراد در جامعه و همزمان تلاش ِپيگيرشان براي دستيابي به آنها يا رساندن آنها به دوستان و آشنايان و بحث و تبادل نظر در مورد كيفيت و ديگر ظرافت هاي فيلم. دفاع يا رد كردنِ نظريات و گفته هايِ ديگران، بدون اطلاع و تنها بخاطر ِشخصي كه اين گفته­ها را از او شنيده يا خوانده­ايم. و بسياري مطالبِ ديگر كه مي­دانم كه مي­دانيد.

6/03/2007

زبان در حكم "ابزار" يا "هدف"

تا كنون با خود انديشيده ايد كه چه ويژگي هايي آثار ادبي را از ديگر آثار نوشتاري متمايز مي كنند؟ در بازخواني كتابهاي ادبي چه لذتي نهفته است كه در جزوات درسي نيست؟ دوباره و دوباره خوانش ِشعر پاسخ گوي كدام حس ِانساني است؟
براي نزديك شدن به منظور خود از يك مثال مستهجن! استفاده مي كنم. اگر تاكنون با پديده ي استِرپتيز برخورد كرده باشيد، شايد اين سوال براي شما نيز بوجود آمده باشد كه اگر لذت در "تن برهنه"ي زن مي باشد آيا به يكباره عريان شدن نبايد لذتي دوچندان را براي بيننده به ارمغان بياورد و با كمي مصالحه، نبايد قسمت اوج ِرقص پس از افكندن ِحجاب باشد! – در صورتي كه درست در اين هنگام برنامه به پايان مي رسد. بنابراين لذت نه در به-تمامي-ديدن بلكه در همين بازي ِنهان و آشكار شدنِ مقصود است. حتي با يك نظر ِراديكال تر مي توان هدف را مستور ماندن ِمقصود و لذت را در جستجوي ِآن يافت.
از مثالِ بي ربط بالا مي توان چنين نتيجه گرفت كه يكي از "لذتهاي متون ادبي" نيز در همين پوشيدگي معنا نهفته است. اگر آثاري از قبيل "گفتگو با مرگ"، "ظلمت در نيمروز" يا " 1984" را مطالعه كرده باشيد، علي رغم لذتِ فراواني كه اول-بار خواندن اين كتابها به ارمغان مي آورند اما – حداقل براي من – دوباره خواني آنها عزمي جزم را طلب مي كند. اما آثاري از قبيل " بوف كور"، "سه قطره خون"، "بيگانه"،"صد سال تنهايي" و بسياري ديگر، با وجود دشوار بودن، هميشه وسوسه اي را براي – حتي اگر شده توروقي كوتاه – در انسان برمي انگيزانند. مگر نه اين است كه موسقي ِخوب موسيقي اي مي باشد كه، بدون دادن پيامي خاص و مستقيم، شنونده را به سرزمين هاي خيال ببرد؟ مگر همه ي ما از فيلمهايي كه دائم در حال گوشزد كردن چيزي يا مفهومي به مخاطب مي باشند، بيزار نيستيم. پس چرا ادبيات را از اين مقوله – يا همان شعاري كردن محصولات فرهنگي – مبرا ندانيم. شايد همه متفق القول باشيم كه نمايان شدن نويسنده در لابلاي خطوط داستان يكي از نقاط ضعف هر داستاني به شمار مي رود. علاوه بر آن همانطور كه رسالت مقاله يا كتب تاريخي، فلسفي و ... آشكار كردن معنا و مفهومي براي خواننده مي باشد، هنر ادبيات نيز در پوشانيدن و مخفي كردن معنا در لايه هاي زيرين نوشته مي باشد. و بدين گونه است كه براي كشف دريچه اي به سوي ِمعناي يك اثر ادبي بايد قادر بود تا سپيدي ميان ِسطور را نيز خواند و درك كرد.
اما مسئله به همين جا ختم نمي شود، چرا كه صحبت از ادبيات بدون اشاره به مقوله اي به نام " زيبايي شناسي " هميشه ناقص و محتاج ِبررسي بيشتر مي باشد.
به اين قطعه از شعر شاملو توجه كنيد:
"جهان را بنگر سراسر
كه به رختِ رخوتِ خوابِ خرابِ خود
از خويش بيگانه است
و ما را بنگر
بيدار
كه هشيواران غم خويشيم."
آيا كل شعر و بويژه سطر دوم ِآن شما را به وجد نمي آورند؟ ( در صورتي كه پاسخ منفي است، مي توانيد از خروجي اي كه به همين منظور در اينجا تعبيه شده است، متن را ترك كنيد) به تك تك كلماتِ بكار رفته در سطر دوم دقت كنيد. همه واژه هايي ساده و روزمره. اما هنر شاعر در تركيب يا "همنشيني" اين كلمات خواننده را نيز به همراه جهان از "خويش بيگانه مي كند". و اين رمز ديگري است از جذابيت ادبيات. "زبان". شعفي كه كشفِ يك تركيبِ مناسب در نويسنده و سرخوشي اي كه از ديدن چنين ظرافتهايِ زباني در خواننده شكل مي گيرند، گوشه هايي از راز ِسر به مهر ادبيات مي باشند. معياري كه آن را "ادبيّت" ناميده اند. و اين گونه آثارند كه خواننده ي خود را نه به " بلعيدن و لمباندن" كه به" چريدن و با وسواس گشتن" وادار مي كنند.
‍" ضعف حافظه را بر من ببخشيد كه هميشه "تنگي حوصله ي" شما را از ياد مي برم."
 

© New Blogger Templates | Webtalks