3/26/2007

ناشناسی در اوج شهرت

یکی از دردناک ترین پیامدهای مدرنیت برای بشر، سلسه افکار و اعمالی است که از آن با نام " رفاه طلبی " یاد کرده اند، که بارزترین مصادیق آن را می توان در میان نظرات و قضاوت های مردم در مورد اشخاص و افکار دیگران یا در تقلیل های به دور از انصافی یافت که بر روی هر موضوع ِنیازمند به تعمق بیشتر صورت می دهند. بی شک تاکنون در کتاب فروشی هایی که به آنها سر می زنید به قفسه(هایی) برخورده اید که در آنها کتابهایی با قطع کوچک عرضه می شوند. قریب به اتفاق این کتابها همانطور که از لحاظ اندازه،برای جیبِ پالتو و مطالعه در ایستگاه اتوبوس و ... مناسب می باشند، از لحاظ محتوی و عمق مطلب نیز در خور ِذهن ِانسان ِمدرن و همان ایستگاه اتوبوس هستند. چرا که انسان ِمدرن زمان ِکافی برای مطالعه ی اصل ِاثر یا پی گیری کلیت مطلب را ندارد. چرا که برای فرونشاندن عطش ِدانستن ِدر حال ِانقراض ِانسان ِمدرن، چسباندن یک برچسب هم کافی است. و اصلا به همین خاطر بود که Label اختراع شد. تمامی ابعادِ پیچیده و بحث برانگیز ِ یک جریان ِفکری،جمع شد در یک کلمه. اگزیستانسیالیسم خلاصه شد در بی خدایی. نهیلیسم در پوچ گرایی. همه رنج ِبودنی که یک انسان متحمل شده است خلاصه شد در"بیمار ِروانی". Abnormal. افسرده. گیج. و از همه اینها اَسَف ناک تر : "خوب یا بد".
حال با این مقدمه به اصل مطلب می پردازم و آن نیست مگر پیشنهادِ کتابی دیگر. اوراقی که از یک غریبه سخن می گویند. کسی که می توان او را یکی از بزرگ ترین قربانیانِ اختراع برچسب دانست. او که دوستانش و دوستارانش به همان اندازه او را می شناسند که دشمنانش و هوچیانش. او که برای پیروانش به قدر مخالفانش غریبه است. او که ناشناسی است در اوج شهرت. او که خلاصه شده است در یک برچسب و قضاوت می شود از روی همان."اسلام التقاطی". دیگر چه اهمیت دارد که او چه و چگونه و چرا گفته است. چه لزومی دارد او را نیز انسانی ببینیم با همه زیر و بم و پیچیدگی هایش، نه پیراهنی که می توان با یک بار "تن زدن" در مورد خوب یا بد بودنش نظر داد. چرا باید بدانیم که در درونش چه کشاکشی بوده است. چگونه آنچه امروز " تناقض های آشکار " نامیده می شود،همین که از زبان او جاری می شد، خیل مشتاقان را به همراه می آورد. چه نیازی است به دانستن اینکه او چرا و چگونه از راهش برگشت( اگر بتوان گفت برگشتی بوده است).چه استفاده های ابزاری و توسط چه کسانی از او شد. در مقابل او چه واکنشی نشان می داده اند، آنان که امروز تنها تحسین ِبی مورد یا توبیخ ِبی دلیل می کنند.
شاید شما نیز معتقدید که تنها برهه هایی از تاریخ که در آن پیشرفتی حاصل شده است ارزش مطالعه دارند. اما شاید از خواندن زندگی نامه ی کسی که همه ی تناقضات را تا انتهایشان پی می گرفت نیز، بتوان تجربه ای آموخت و زین پس آگانه تر زیست. پس چه خوب است،با انتخاب کتابی که خلاصه ترین ویژگی هایش پیوستگی و جامع بودن موضوع ، روانی متن و قابل قبول بودن ترجمه و بسیاری موارد دیگر که حتی با تورق کتاب نیز بر شما آشکار می شود، از این تلاش ِخود لذتی بی دریغ نیز حاصل کنید.
مسلمانی در جستجوی ناکجا آباد به قلم علی رهنما و ترجمه کیومرث قرقلو
( زندگی نامه سیاسی علی شریعتی)گام نو – 1383 – چاپ سوم - 5000

3/19/2007

نخستین بهار ِ آزادی

"در این میان، فروردین ِ1286 فرارسید و بهار آغازید. این برای ایرانیان نخستین بهار ِآزادی و خود از خوش ترین زمانها می بود. انبوهِ مردم با دلهایِ پر از امید و آرزو در راه پیشرفتِ کشور به کوشش برخاسته، پیر و جوان، توانگر و کم چیز، ملا و عامی همگی کار می کردند. هوسها و کینه ها زبون گردیده و آرزوی پیشرفتِ کشور و توده، به همگی ِآنها چیرگی می داشت."
آری، این جملاتی بود از تاریخ ِمشروطه ی ایران به قلم ِاحمد کسروی. تصویری روشن از آغاز ِ بیداریِ ایرانیان. بپاخیزی ملتی استبداد زده. و اما با سرانجامی پندآموز برای آنان که هنوز در پی ِعلل ِناکامی تجربه ی آزادی در این سرزمین هستند.
کارشکنی هایِ جمعی که جیره خوار ِخوانِ استبداد بودند.
جهل ِآشکار ِملتی که قانون را نه از رویِ نیاز که چون کالایی تجملاتی از غرب پذیرا شده بود.
نیرنگ و فریبِ آنان که زیاده خواهی های خود را به نام دین مُهر می زدند.
ساده لوحی ِ مشتی رعیت صفت که تصویب قانون"مشروطیت" را انجامی برای مبارزه ی خود می دانست، نه آغازی. و هزاران هزار دلیل ِ دیگر که اگر بر همه نیز اشراف می داشتم قادر به بازگویی نمی بودم. و کنون قرنی است که از آن روزگار ِ پر بیم و امید می گذرد و ما نه تنها در این زمان شیشه ی عمر ِاین اژدهایِ پلید را نشکسته ایم که حتی اشتیاقِ خود را برای دستیابی به آن گوهر و جوهر ِ زندگی نیز از کف داده ایم. و حال ما، این نسل ِسوخته در آتش ِتهمت و توهین و تکفیرها، همه در ذهن ِخود با این سوال مواجه ایم که " چرا؟". ریشه ی این همه چیست؟ علل رخوت امروزی ما چیست؟
دوستی در پاسخ می گفت، این جوی است که بر تمام دنیا و حتی خودِ غرب نیز حاکم است و من در جوابش گفتم، رفیق آنها با داشتن ِ بیش از اندازه ی آزادی دچار عارضه ی overdose شده اند، و ما هنوز دچار ِفقر ِ شدیدِ آن در خونِ خود هستیم.
و حال من از دوستان تقاضا دارم تا هر یک با بازگویی حتی یکی از دلایلی که در ذهن دارند، مرا در جمع آوری نظراتشان یاری کنند تا در مجالی دیگر با هم به نقدِ بیشتر ِ آنها بپردازیم.
با تبریکِ نوروز ِ ایرانی به تمامی ِکسانی که هنوز شمع ِامید در دلشان به سردی نگراییده، سالی سراسر تفکر ِخلاق را برایتان آرزو می کنم.
 

© New Blogger Templates | Webtalks