7/01/2007

از اتانول تا متانول،از خوشي تا مرگ حتمي

اصل ماجرا اين بود كه ما ( من و عليرضا ) متانولي رو كه براي سوخت چراغ الكلي توي بطري آب معدني ريخته بوديم اشتباهي براي گرم كردن نهارمون بجاي آب ريختيم توي غذا و مجبور شديم شكم خالي رو با چاي و بيسكوييت پر كنيم.
ولي خب من مي تونم براي تعريف كردن اين ماجرا از اينجا شروع كنم كه ما روز جمعه با گروه "احد" رفتيم "سد دولت آباد" بعد از روستاي "كاهو" توي جاده ي مشهد – قوچان و بعد از استنشاق مقدار متنابهي گرد و خاك بجاي اكسيژني كه قرار بود از طبيعت كسب كنيم، ميني بوس رسيد به سد كه از اينچا بهش "آب بند" مي گم چون فقط اندازه ي يك استخر آب داشت.
حالا مي تونم اضافه كنم كه علي رقم اينكه برنامه فقط رفتن دَره بود و گروه! همين مقدار راه رو هم داشت به زور صد رقم مواد نيرو زا طي مي كرد و هر چند دقيقه يكي پاش پيچ مي خورد و يكي دچار فقر مواد معدني بر اثر تعرق مي شد و چند نفر كه رفته بودند توالت ديگه برنمي گشتند، ولي با ظهور يك قهرمانِ داد و بي داد و بعضا توهين و تحقير ( كه موفق شد ما رو سرجمع كنه ) اين لشكر شكست خورده تونست تا نزديكي قله "شير باد" صعود كنه.
تو راه برگشت عليرضا مي گفت: از تصور اينكه الان مي ريم غذا رو گرم مي كنيم مي خوريم خيلي احساس خوبي بهم دست مي ده، بيا تندتر بريم، زود نهارو بخوريم تا ديگران نهار مي خورن ما يه چرتي بخوابيم.
حالا تصور كنيد كه ما زودتر رسيديم، سايه ي خوب تر رو اشغال كرديم، زير اندازمون رو كرديم، كلي كاسه و كوزه دور و برمون پخش و پلا كرديم، يه تن ماهي رو با يه خوراك مرغ تو ماهي تابه گذاشتيم جلومون، داريم چاي و بيسكوييت مي خوريم و نهار خوردن و خوابيدن بقيه گروه رو تماشا مي كنيم و به اين فكر مي كنيم كه اگه بجاي متانول، اتانول رو اشتباهي ريخته بوديم ، الان داشتيم...
اما دريغ كه ميون ماه من تا ماه گردون، تفاوت از زمين تا آسمونه.
 

© New Blogger Templates | Webtalks